دو ساعت در رادیو ، ۸ ساعت در دانشگاه و بعد هم تدریس زبان انگلیسی نا و نوایی برای نوشتن نمی گذارد ، می گذارد ؟ حتی توان قدم زدن در خیابان رویاهایم را زیر بارون به این قشنگی ندارم ... شما به جای من ...
درست در لحظه ای که عشق در وجودت وول می خورد و وسوسه ات می کند تا به باران دل بسپاری و به خیابان پای ، چشمت می خورد به خروار خروار کاغذ و جزوه که می گویند استاد در کلاس درسش داده و محکوم هستی به مطالعه شان ... در جنگ بین وجدان و عشق این عشق است که پبروز می شود ، لباس برتنت می کند و راهی خیابانت تا زیر بارانی که آرزو بوده ، قدم بزنی و به ویتنی هوستون گوش بدهی ...
توی این همه خیابان و مکان برای قدم زدن و پیاده روی ، همیشه و همیشه ، مطلوبم ، برای پیاده روی در تاریکی زیر باران یا برف خیابانی است ، آنجا که تهران تمام میشود و کوه شروع ... جمال آباد نامی که از نیاوران جدا می شود و به سوی آسمان می رود . باریکه راهی دارد روستایی شکل ( کوچه باغ می گفتنش ) دیوارهایی دارد که هنوز زیر باران بوی کاه گل می دهند و سر درشان روشن است با چراغ فانوسی های انگلیسی ... تک زمین هایی که صاحبان اصلیشان همان درختان تنومندی است که سالهاست به جز باران ، آب نخورده اند . حس فضولیت که گل می کند و روی نوک پا از فراز دیوار کوتاه به درون می نگری ، چنین می بینی : زمینی مملو از برگ خشکه ، خاک و خاشاک و دقت می کنی اثر یک گودال استخر مانند زیر درخت تنومند چنار ... اینجا سالهاست که از جمعیت خالی است ...
بارانگردیم در این مکان ، یک بار ویژه تر خاطره ساز بوده است : دل قرص کردم و پاسی از شب گذشته از روی دیوار وارد یکی از همین قطعه زمین های آدم ندیده شدم ... باد می وزید و در چوبی قفل این باغچه مانند ، بر هم میخورد حس و حال عجیبی بود و زوزه باد و سیلی باران عجیبترش می کرد ... با خود می اندیشیدم و قدم می زدم : کجا هستند صاحبان این زمین گرانبها که سرماییه ای در حال از دست رفتن دارند . دو پایم گیر کرد به قطعه سنگی روی زمین ، نگاهش کردم : چنین نوشته بود :
برای همیشه همینجا خفته ام !
حالی شدم و از آنجا بیرون رفتم تا روشنتر باز گردم ... بعد از آن هر وقت که در پی آن باغچه پیش دیده رفتم جز در رویا ، پیدایش نکردم...
به نوشته ی پیشینم در زمینه شب های برره این را هم افزون کنید :
بارها و بارها و بارها و بارها عبارت فرهنگ سازی را شنیده ایم ، معمولا هم به گله که باید در فلان زمینه مسیولین کشور فرهنگ سازی کنند ... و تقریبا چنین پاسخ و بهانه شنیدیم که فرهنگ سازی سخت است و دشوار و مشمول مرور زمان و ...
اما هیچ دقت کرده اید به این نکته : با نود شب و هر شب کمتر از سه ربع برنامه ذهن و فکر فرهنگی و اجتماعی را در اختیار گرفتند و خود را در آن جای کردند و قضیه تا بدان جا کش آمده که گذشته از ملی شدن زبان برره ای به جای سخن به فارسی ، نمایندگان مجلس برره ای صحبت می کنند ، حجت الاسلامی ولمسلمین ابطحی ( لینک مطلبش را پیدا نکردم ) در وبلاگش برره ای می نویسند و دیروز هم مهندس عزت الله ضرغامی را دیدیم که مسافر برره بودند !
آری این را می گوید فرهنگ سازی ... بازهم فرهنگ سازی سخت است ؟یا عزم می خواهد ؟