من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

رخوت

حالت رخوت عجیبی دارم ... نه که حرف ندارم که بزنم نه ! نای زدنش را ندارم ...

اندکی صبر ...

سرم شلوغ است دو مطلب است نوشته ام منتظرند برای بالا آمدن باید صبر کنید ، دستانم در این هوای سرد عاشق کش یخ زده ...

بیخود از خود

دوست منوقتی می گویند نوشتن ، همه ذهن ها می رود به سوی کاغذی راهراه از خط یا سفید تهی از خط که قلم روی آن می دود تا مبادا از آنچه که در ذهن در جریان است عقب بماند ... حداقل برای من که اینطور بوده ... تا به حال نشده که نوشتن را بشنوم و ذهنم به جای کاغذ ، مانیتور کامپیوتر را تجسم کند و به جای قلم کیبورد را ! خودم هم در عجبم . چون تا آنجا که بیاد دارم هر آنچه که از نوشته دارم نه در ذهن است و نه در روی کاغذ که همه حک شده بر روی لوحی که من از خواندن آن عاجزم و دریغ از حتی یک خط مقاله نویسی و مطلب نگاری روی کاغذ!

همین اندک زندگی نوشتاریم که از 1382 آغاز شد ، پربار که نه ولی کم بار هم نبوده است . چهار وبلاگ و چهارده برنامه رادیویی ( پادکست یا رادیو لاگ یا هر چه که نامش را می گذارید ، من نامش را تهران اف ام گذارده بودم) به علاوه خروار خروار خاطره و مقاله و حاشیه نویسی بر مطالب دیگران که نوشتم و در جایی منتشر نکردم ( حوصله اش نبود و اگر هم بود جایش نبود)

هفته گذشته که مجبور شدم تن بی جان آخرین کارم که همان رادیو لاگ یا رادیو هفتگی تهران اف ام باشد را بی فاتحه روانه گورستان بی تفاوتی ها کنم ، سرمایی وجودم را گرفت که دیگر بس کن و سکوتی هم در پسش ... اما مگر می شود نگاه پر عشوه جعبه کلید را دید و وسوه عشق بازیش نشد؟! مگر ممکن است خرامیدن نورهای خوش رنگ صفحه نمایش را در برابر دیده دید و فریبش را نخورد...

نخستین برنامه رادیوییم را که شروع کردم گفتم ، دیوانه نیستم و هر آنچه که هست حکایت تابستان بود و آب سرد و استسقاست ... باز هم همان را تکرار می کنم ...

از همان کودکی جانم را جایی به غیر از درون می جستم . وقتی نوشتن را شناختم کم کمک آن را بین کلمات جستجو کردم و گرچه هنوز نیافتم ولی حداقل مطمینم که همینجاست ، میان کلمات ، روی سطر بی سطر نوشته ها ، زیر سقف بی سقف فاصله ها ... روبروی چشمان کسی به غیر از خودم ...

به مجموعه دانسته هایم از خود ، این را هم از تابستانی که گذشت افزودم : علاوه بر نوشتن ، عشق دیگری هم دارم، شاید آتشی تر ، دریافتم علاوه بر کیبورد و مانیتور که جایگزین قلم و کاغذ شده اند ، حداقل برای من ، به میکروفون نیز علاقه و اشتیاقم کم نه که شاید هم بیشتر! و همین هم شد که از سر ناچاری ، سر تسلیم به درگاه عشق فرود آوردم و تا آمدم بفهمم چه شد ، دیدم در میانه راهم و هر هفته این صدای من است که یک برنامه نیم ساعته رادیویی روی اینترنت را به پیش میبرد. دریغا که شانزده هفته بیش نپایید ...

اما اکنون آغاز می کنم یکبار دیگر یافتن نهفته در میان کلماتی که خود بر سر راه خود می کارم ...