من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

لبو !

لبولبو را باید  در کنار خیابان بالای سیخ دید و هوس کرد و در سرما ایستاد و خورد!  در کنار همان چرخ های دوره گردی ، زیر همان چراغ های زنبوری و روی همان بشقاب های کثیف . لبوی قابلمه ای پخته را به رسمیت نمی شناسم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کسی هست بتواند استعداد مرا برای تهیه و اجرای برنامه های رادیویی درک کند و به گوش آنهایی که باید برسد برساند؟ دق کردم از بیکاری توام با رویا...

اندر باب میراث خبر

خبرگزاری میراث فرهنگی ، که اسمش جدیت را القا می کند ولی خودش صمیمیت را ، اتمسفر جالبی دارد و در کارش هم متفاوت است با دیگر ارگان های خبری فارسی یا همان خبرگزاری ها ...

جدا از پوشش های خبری کامل و مطالب شیرین و ذهن پسند از این سو و آن سو و بخش های متنوع ، میراث خبر  ، ارگان خبری سازمان میراث فرهنگی کشورمان ، ویژه تر است به دلایل زیر آمده :

نخست این که وبلاگ دارد و هر لحظه می توانی ذهنیت نشستن چندین ژورنالیست خشک و سرد پشت کامپیوتر در اتاق خبر را با خواندن چند پستش بر طرف کنی ... ( گرچه همه شان وبلاگ نویس نیستند و این وظیفه سنگینی می کند بر دوش یکی دو نفر ، اما خوب نفس عمل مفید است به قول علما )ظاهرا وبلاگ را به پا کردند تا از زیر و زبر کارشان در میراث خبر بگویند

دوم اینکه ، پادکست   یا رادیو اینترنتی دارد که صدای میراث خبری هاست و به ابتکار سام فرزانه خوب به پیش می رود ( مفصلا در موردش خواهم نوشت و گفت ) فقط این را از من بپذیرید که سام فرزانه از معدود افرادی است که می شناسم که به انتقادات و پیشنهادات بسیار بسیار خوب می نگرد و آنها را به کار می بندد . همین شده است که آنقدر پیشرفت کرده ، استعداد و ابتکارش به کنار البته ... ، ( او هم همچون من در رویای طلایی نفوذ در رادیو سراسری به سر می برد )

و تمایل مدیران و دبیران میراث خبر به نوگرایی فکری - خبری - الکترونیکی که دو ویژگی بالا را به ارمغان آورده است ، علاوه ی روزنامه نگارهای جوان با سر پر شوری بکنید که در میراث خبر کار می کنند ، تا برسید به سومین دلیل ...

خسته رسیدم

دو ساعت در رادیو ، ۸ ساعت در دانشگاه و بعد هم تدریس زبان انگلیسی نا و نوایی برای نوشتن نمی گذارد ، می گذارد ؟ حتی توان قدم زدن در خیابان رویاهایم  را زیر بارون به این قشنگی ندارم ... شما به جای من ...  

و بالاخره بارید ...

منتظرم ....درست در لحظه ای که عشق در وجودت وول می خورد و وسوسه ات می کند تا به باران دل بسپاری و به خیابان پای ، چشمت می خورد به خروار خروار کاغذ و جزوه که می گویند استاد در کلاس درسش داده و محکوم هستی به مطالعه شان ... در جنگ بین وجدان و عشق این عشق است که پبروز می شود ، لباس برتنت می کند و راهی خیابانت تا زیر بارانی که آرزو بوده ، قدم بزنی و به ویتنی هوستون گوش بدهی ...

توی این همه خیابان و مکان برای قدم زدن و پیاده روی ، همیشه و همیشه ، مطلوبم ، برای پیاده روی در تاریکی زیر باران یا برف خیابانی است ، آنجا که تهران تمام میشود و کوه شروع ... جمال آباد نامی که از نیاوران جدا می شود و به سوی آسمان می رود . باریکه راهی دارد روستایی شکل ( کوچه باغ می گفتنش ) دیوارهایی دارد که هنوز زیر باران بوی کاه گل می دهند و سر درشان روشن است با چراغ فانوسی های انگلیسی ... تک زمین هایی که صاحبان اصلیشان همان درختان تنومندی است که سالهاست به جز باران ، آب نخورده اند . حس فضولیت که گل می کند و روی نوک پا از فراز دیوار کوتاه به درون می نگری ، چنین می بینی : زمینی مملو از برگ خشکه ، خاک و خاشاک و دقت می کنی اثر یک گودال استخر مانند زیر درخت تنومند چنار ... اینجا سالهاست که از جمعیت خالی است ...

بارانگردیم در این مکان ، یک بار ویژه تر خاطره ساز بوده است : دل قرص کردم و پاسی از شب گذشته از روی دیوار وارد یکی از همین قطعه زمین های آدم ندیده شدم ... باد می وزید و در چوبی قفل این باغچه مانند ، بر هم میخورد حس و حال عجیبی بود و زوزه باد و سیلی باران عجیبترش می کرد ... با خود می اندیشیدم و قدم می زدم : کجا هستند صاحبان این زمین گرانبها که سرماییه ای در حال از دست رفتن دارند . دو پایم گیر کرد به قطعه سنگی روی زمین ، نگاهش کردم : چنین نوشته بود :

برای همیشه همینجا خفته ام !

حالی شدم و از آنجا بیرون رفتم تا روشنتر باز گردم ... بعد از آن هر وقت که در پی آن باغچه پیش دیده رفتم جز در رویا ، پیدایش نکردم...

کریسمس

پاپا نویلدوستی SMS فرستاده که : کریسمس نزدیکه اگر تو پاپا نویل بودی ، در جوراب من به چشم روشنی چه می گذاشتی ؟ من هم در پاسخ ، مذبوحانه ، برایش نوشتم : بو گیر

توهین علنی به ملتی که جان مایه شان با طنز آمیخته است ....

نمادی از نمایی که ایرانی نیستتا یادم نرفته ، این را هم روشن کنم ، سریال شب های برره ( سوژه طنازی این روزها را ) توهین مستقیم و علنی به ملتی می دانم که پهنای ادب طنزشان را از یک سو همچون عبید زاکانی ها در دست دارند و از دگر سوی جمالزاده و دهخدا و صابری و حالت ...

در ضمن صدای قهقه ی خنده ملت به این توهین علنی به لندن هم رسیده بوده گویا و بی بی سی را بر آن داشته که در صدای شما صفحه فارسی اش ترتیب گفتگویی با مهران مدیری ، کارگردان این مجموعه را بدهد و تا اینجایش عجیب نیست ولی این را هم به نقل از یک نشریه زرد برایتان بگویم که مهران مدیری ، هرگونه گفتگو یا وعده اش با بی بی سی را تکذیب کرده ...

روز نوشت

اگرچه یک هفته ای میشه که هوا تیره و تاره از دود ولی بالاخره ، ابرکی به مژده آمد و نم نمک بارانی و فعلن که هوا خوبه !

درست نمی دانم جریان این زوج و فرد کردن حرکت اتوموبیل ها به کجا کشیده ولی اواخر هفته گذشته شنیدم ( از یک منبع نه چندان موثق ) که گفته اند این هفته ، اتوموبیل ها با پلاک زوج روزهای فرد تردد کنند و پلاک فردی ها روزهای زوج! البته از دهانمان خارج نشده تکذیب شد . آنهم به گونه ای فاجعه بار : ماجرا اینست که امیر ، هم دانشکده ایم زنگ زد و صحت و سقم این مطلب را با افزودن تو همیشه بلدی جو بدی ، از من پرسید و من هم دست از پا درازتر پیشنهاد پرسیدنش را از پلیس 110 کردم. او هم زنگ زد به 110 و پرسید و چنین پاسخ شنید که هر کس به شما این مطلب را گفته سر کارتان گذاشته است .... بلا درنگ به من زنگ زد و داد و هوار ... خلاصه شاکی بود ...

حالا که صحبت از محدودیت تردد اتوموبیل ها و محدودیت های جدید ترافیکی شد بد نیست نگاهکی هم بیاندازید به این مطلب از صفحه حوادث شماره امروز  روزنامه ایران که سخت خواندنی است


شب گذشته رفتم به تماشای تاتر ذکریای رازی که در تالار وحدت تهران به روی صحنه می رود (دیرتر مفصلا به آن خواهم پرداخت و شاید گزارش صدایی ) اما از سالن که بیرون آمدیم چشممان روشن شد ( به ناگهان !) به جمال تهیه کننده رادیو اینترنتی میراث خبر ، سام فرزانه ! نسبت به دفعه قبل و اولی که دیده بودمش ، ریشی به صورتش اضافه شده بود که اتفاقا بهش می آمد . تصور کردم برای دیدن تیاتر آمده که قویا تکذیب کرد و فهمیدم که برای دیدن کنسرت ارکستر ملی ایران آمده بود . فرصتی دست داد تا کمی در مورد برنامه شنیداریش صحبت کنیم . انتظار نداشته باشید تا مشروح گفتگویمان را بنویسم اما این را اگر نگویم بر دلم می ماند : سام از معدود کسانیست که پیشنهادش می کنی ، می پذیرد و به بهترین وجه سعی می کند عملیش کند . شاید به خاطر همین است که به چنین پیشرفتی رسیده ... ( برنامه شماره یک با شماره هجدهم که هفته قبل در آمده ، فاصله شان دوبل فاصله زمین تا مریخ است ) بر خلاف آن موجود خبیث کانادا نشین کچل ، که خود را گاد فادر و سر دسته عالم و آدم می داند و ابوبلاگ! ( چخه!)