من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

من نوشت

جانم جایی بین کلمه ها ، روی زمین سیاه سطر و زیر سقف بی سقف فاصله نهفته است .

اندر باب تحسین فیلترینگ ...

خداحافظ خزان در خبرهای امروز آمده است : 48 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی ، نسبت به فیلترینگ سایت های اینترنتی به آقای صفار هرندی ، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ، اعتراض کردند.

گرچه در گزارشهای مخابره شده ، نیامده که این نمایندگان متعلق به کدام طیف و جناح سیاسی هستند ، اما با توجه به موضع گیریشان ، در زمینه فیلترینگ سایت های خبری رویداد و امروز متعلق به اصلاح طلبان ، می توان حدس زد که از اقلیتی ها هستند .

حالا این حرفها را بگذاریم کنار ، تنها اشارتی باید ، تا به موضوعی که می خواهم امروز بدان بپردازم برسیم :

همه می دانند که فیلترینگ اینترنت عملکرد جالبی نیست و من هم جزو همه ، اما شما را به خدا به خودا ، کمی هم انصاف باید ! اگر همه سایت های اینترنت را حتی ، سایت کمپانی پارس آنلاین سر دسته فیلتر کن های محله را فیلتر کنند اعتراض بایدش اما ، اعتراض به فیلتر کردن سایت حسین درخشان ( مافیای حودر!) به قول علما جایز نیست ! در واقع هر آنچه که بر سر این مرتیکه کچل و گنده گوز و دوز بیاد شایسته و بایسته اش هست! چرایش را برایتان می گویم :

در طبیعت تا بوده مکانیسم کنش و واکنش وجود داشته ، تا اونجایی که ذهنم یاری میده ، درخشان در کوس جبهه ضد فیلتر کردن اینترنت کوبیده ولی بزرگترین قدم ها رو در راه فیلتر کردن اینترنت برداشته .... چه طوری؟ درخشان یک جور تابلو کن محله ! یعنی اون چیزهایی که کسی حتی فکرش رو هم نمی کنه که قراره فیلتر بشن ، رو روو می کنه و انگشت حمایت روش میزاره ، با طرح این پرسش که مبادا این سایت فیلتر بشه پروژشو ادامه می ده و انقدر میگه تا بالاخره کار از کار بگذره . یک ایضا هم زیر اسم مسعود بهنود و نشریه اینترنتی روز آنلاین  هم که به برکت شرکت مخابرات فیلتر بشن انشاالله بزنید . تشکر ...

گفتم فیلترینگ ، این را هم با تاسف بگم که پادکست ها یا رادیو های شخصی اینترنتی هم زیر آماج فیلترینگ دارن جان می دهند و می سوزند ولی نمی بازند . پادکست نشریه اینترنتی  هفت سنگ از آن جمله است ...  

 

روز نوشت

اگرچه یک هفته ای میشه که هوا تیره و تاره از دود ولی بالاخره ، ابرکی به مژده آمد و نم نمک بارانی و فعلن که هوا خوبه !

درست نمی دانم جریان این زوج و فرد کردن حرکت اتوموبیل ها به کجا کشیده ولی اواخر هفته گذشته شنیدم ( از یک منبع نه چندان موثق ) که گفته اند این هفته ، اتوموبیل ها با پلاک زوج روزهای فرد تردد کنند و پلاک فردی ها روزهای زوج! البته از دهانمان خارج نشده تکذیب شد . آنهم به گونه ای فاجعه بار : ماجرا اینست که امیر ، هم دانشکده ایم زنگ زد و صحت و سقم این مطلب را با افزودن تو همیشه بلدی جو بدی ، از من پرسید و من هم دست از پا درازتر پیشنهاد پرسیدنش را از پلیس 110 کردم. او هم زنگ زد به 110 و پرسید و چنین پاسخ شنید که هر کس به شما این مطلب را گفته سر کارتان گذاشته است .... بلا درنگ به من زنگ زد و داد و هوار ... خلاصه شاکی بود ...

حالا که صحبت از محدودیت تردد اتوموبیل ها و محدودیت های جدید ترافیکی شد بد نیست نگاهکی هم بیاندازید به این مطلب از صفحه حوادث شماره امروز  روزنامه ایران که سخت خواندنی است


شب گذشته رفتم به تماشای تاتر ذکریای رازی که در تالار وحدت تهران به روی صحنه می رود (دیرتر مفصلا به آن خواهم پرداخت و شاید گزارش صدایی ) اما از سالن که بیرون آمدیم چشممان روشن شد ( به ناگهان !) به جمال تهیه کننده رادیو اینترنتی میراث خبر ، سام فرزانه ! نسبت به دفعه قبل و اولی که دیده بودمش ، ریشی به صورتش اضافه شده بود که اتفاقا بهش می آمد . تصور کردم برای دیدن تیاتر آمده که قویا تکذیب کرد و فهمیدم که برای دیدن کنسرت ارکستر ملی ایران آمده بود . فرصتی دست داد تا کمی در مورد برنامه شنیداریش صحبت کنیم . انتظار نداشته باشید تا مشروح گفتگویمان را بنویسم اما این را اگر نگویم بر دلم می ماند : سام از معدود کسانیست که پیشنهادش می کنی ، می پذیرد و به بهترین وجه سعی می کند عملیش کند . شاید به خاطر همین است که به چنین پیشرفتی رسیده ... ( برنامه شماره یک با شماره هجدهم که هفته قبل در آمده ، فاصله شان دوبل فاصله زمین تا مریخ است ) بر خلاف آن موجود خبیث کانادا نشین کچل ، که خود را گاد فادر و سر دسته عالم و آدم می داند و ابوبلاگ! ( چخه!)

بیخود از خود

دوست منوقتی می گویند نوشتن ، همه ذهن ها می رود به سوی کاغذی راهراه از خط یا سفید تهی از خط که قلم روی آن می دود تا مبادا از آنچه که در ذهن در جریان است عقب بماند ... حداقل برای من که اینطور بوده ... تا به حال نشده که نوشتن را بشنوم و ذهنم به جای کاغذ ، مانیتور کامپیوتر را تجسم کند و به جای قلم کیبورد را ! خودم هم در عجبم . چون تا آنجا که بیاد دارم هر آنچه که از نوشته دارم نه در ذهن است و نه در روی کاغذ که همه حک شده بر روی لوحی که من از خواندن آن عاجزم و دریغ از حتی یک خط مقاله نویسی و مطلب نگاری روی کاغذ!

همین اندک زندگی نوشتاریم که از 1382 آغاز شد ، پربار که نه ولی کم بار هم نبوده است . چهار وبلاگ و چهارده برنامه رادیویی ( پادکست یا رادیو لاگ یا هر چه که نامش را می گذارید ، من نامش را تهران اف ام گذارده بودم) به علاوه خروار خروار خاطره و مقاله و حاشیه نویسی بر مطالب دیگران که نوشتم و در جایی منتشر نکردم ( حوصله اش نبود و اگر هم بود جایش نبود)

هفته گذشته که مجبور شدم تن بی جان آخرین کارم که همان رادیو لاگ یا رادیو هفتگی تهران اف ام باشد را بی فاتحه روانه گورستان بی تفاوتی ها کنم ، سرمایی وجودم را گرفت که دیگر بس کن و سکوتی هم در پسش ... اما مگر می شود نگاه پر عشوه جعبه کلید را دید و وسوه عشق بازیش نشد؟! مگر ممکن است خرامیدن نورهای خوش رنگ صفحه نمایش را در برابر دیده دید و فریبش را نخورد...

نخستین برنامه رادیوییم را که شروع کردم گفتم ، دیوانه نیستم و هر آنچه که هست حکایت تابستان بود و آب سرد و استسقاست ... باز هم همان را تکرار می کنم ...

از همان کودکی جانم را جایی به غیر از درون می جستم . وقتی نوشتن را شناختم کم کمک آن را بین کلمات جستجو کردم و گرچه هنوز نیافتم ولی حداقل مطمینم که همینجاست ، میان کلمات ، روی سطر بی سطر نوشته ها ، زیر سقف بی سقف فاصله ها ... روبروی چشمان کسی به غیر از خودم ...

به مجموعه دانسته هایم از خود ، این را هم از تابستانی که گذشت افزودم : علاوه بر نوشتن ، عشق دیگری هم دارم، شاید آتشی تر ، دریافتم علاوه بر کیبورد و مانیتور که جایگزین قلم و کاغذ شده اند ، حداقل برای من ، به میکروفون نیز علاقه و اشتیاقم کم نه که شاید هم بیشتر! و همین هم شد که از سر ناچاری ، سر تسلیم به درگاه عشق فرود آوردم و تا آمدم بفهمم چه شد ، دیدم در میانه راهم و هر هفته این صدای من است که یک برنامه نیم ساعته رادیویی روی اینترنت را به پیش میبرد. دریغا که شانزده هفته بیش نپایید ...

اما اکنون آغاز می کنم یکبار دیگر یافتن نهفته در میان کلماتی که خود بر سر راه خود می کارم ...